حبیب گفت: در گوشی به بچه ها بگو
وجعلنا بخوانند و حرکت کنند.
(آیا کار با وجعلنا درست می شد؟
ایمان حبیب و اراده او می گفت بله،
اما مهتاب آن بالا به نفع بعثی ها چشمک می زد.)
هنوز گام های اول را برنداشته بودیم که یک رعد و برق آن سوی آسمان افتاد و زمین و آسمان روشن شد.
همه نشستیم فکر می کردم کمین عراقی ها صدای ضربان قلب این 700 نفر را می شنوند.
جمعیت با اشاره دست حبیب همچنان نشسته بودند و بی حرکت به مهتاب خیره ماندند
یک تکه ابر سیاه مانند نقاب مقابل مهتاب کشیده شد !!!
و به قدری تاریک شد که دیدن نفر بغل دستی هم ممکن نبود.
باور نمی کردم!
اما وجعلنا کار خودش را کرده بود.
(بخشی از کتاب وقتی مهتاب گم شد)
آزادسازی خرمشهر شهید غریبی که پیکرش را هیچ کس تحویل نگرفت..!!...
ادامه مطلبما را در سایت شهید غریبی که پیکرش را هیچ کس تحویل نگرفت..!! دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 3p30nicec بازدید : 11 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1396 ساعت: 0:21